سیب سرخ کوچولوسیب سرخ کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات یک سیب سرخ خوردنی!

برای پدر

1392/5/2 2:30
نویسنده : رز بانو
7,424 بازدید
اشتراک گذاری

یک ماه و بیست و شش روز و ده ساعت و شانزده دقیقه و بیست ثانیه است که پدر شده.

پدر:

یک ماه و بیست و شش روز و ده ساعت از عمر این دیدار میگذره.دیدار پدر و پسر.از لحظه ای که در آغوشش چشم باز کردی.از لحظه ای که در گوشت نجوای اذان را زمزمه کرد و کامت را صلوات کنان با آب زمزم برداشت.از همان لحظه های اول این دیدار،عاشقت شد.                      از همان لحظه های اول،مهرت به دلش نشت و دیدمش که یک دل نه صـــــــــــــــــــد دل عاشقت شد.زیباترین تجربه ی زندگیش و اولین فرزندش هستی.منتظرت بود.تمام این 9ماه و شاید خیلـــــی فبل تر ها.قبل تر هایی که من و تو از آن بی خبریم.                                         از همان لحظات نخست،دوباره عطر عاشقی سراسر وجودش را گرفت.چشمانش طور دیگری میدخشند وقتی به تو نگاه میکند.زیباییت را میستاید و قدر دان با تو بودن است.                       وقتی خوابی،صدایم میکند که بانو کجایی.ببین چه فرشته وار و پری چهره خوابیده است و ناز میفروشد و حق هم دارد.خریدن دارد این ناز.تو را میگوید سیب سرخ من.حق هم دارد.نازت را میخرد آن هم کیـــــــــــلو کیــــــــــلو.                                                                                   گریه که میکنی میشکند دلش.تاب نمیآورد اخمت را.نامت از سر زبانش نمی افتد.وردش شده این روزها حسام الدین بابا گفتن.

روزه و خسته از گرمای خرما پزان که می آید خانه با تمام آن خستگی و بیخوابی(شب تا صبحش با شما گذشته)مشتاقانه سراغ اولین کسی را که میگیرد شمایی.

تمام خانه را دنبالت میگردد.لباس کار به تن،بغلت میکند،بوییدن و بوسیدنت نیرویش میشود برای بردن خستگی یک روز پر مشغله از تن.غبار خستگی از تن میزداید و باز تو میشوی تمام فکر و ذکرش.از تو میپرسد و دوست دارد بداند روزت چطور گذشت.

ذوق میکند وقتی میبیند از شما،وقتی در خانه نبوده لحظه ای به یادگار ثبت کردم و ماندنی شده.سراغ عکست را میگیرد و با ذوق نگاهت میکند.انگار میخواهد از دست ندهد حتی یک لحظه با تو بودن را حتی وقتی در خانه نیست.                                                              

برای استراحت که میرود هنوز پلکهایش خواب را در آغوش نگرفته صدایت را میشنود.

دلش سراغت را میگیرد.خواب را رها کرده بازی کردن با تو را به لذت استراحت ترجیح میدهد.وقتی زور میزنی تا از اسارت قنداق راحت شوی بند قنداقت را سریع باز میکند تا به قول خودش نجاتت دهد.فقط خودش زبانت را میفهمد و اندازه ی یک متخصص کودکان راجع به تو چیز میداند.با تو صحبت میکند و جوابش میدهی.دوستت دارد.خستگی نمی شناسد وقتی تو در آغوشش هستی.

خلاصه تمام لحظه هایش تو شدی.                                                                                                                                                                                                                   

پسر:

صدایش را که میشنوی مثل فنر از جا میپری و چشمانت تا جاییکه ممکن است گرد میشوند.دنبال صورتش میگردی که تو را مخاطب قرار میدهد،حسام الدین بابایی

 

وقتی با تو صحبت میکند سعی میکنی با همان زبان کودکانه،هرچند نا مفهوم و غ غ کنان نشان دهی که مخاطب خوبی هستی.

در دستانش آرام میگیری(حالا اگر من بغلت کنم همان مدلی،جیغ بنفش تحویلم میدهی ها).

وقتی با تو حرف میزند با دهان بی دندانت برایش لبخند ملیح میزنی و گاهی قهقهه کنان دست پا تکان میدهی که نشان بدهی کیفور شدی و حسابی خوش گذشته است بازی با بابایی.

صدای لالاییش را دوست داری،آرام میگیری وقتی برایت میواند(حالا اگه من لالایی بخونم میبینم خودم خوابیدم و شما داری با تعجب بهم نگاه میکنی.والله)                                      روی سینه اش میخوابی چون میدانی امن ترین جای دنیا برای تو اغوش گرم اوست.           وقتی از تو میواهد بگویی آغو با صدایی کشیده و ناز دار میگویی آغووووو و تا جایی که ممکن است آن واو را میکشی.                                                                                      ظاهرا بدت هم نمیآید سوژه ی دوربینش شوی،چون به قول رسانه های خبری همیشه در صحنه حاضری.

 خلاصه پدر و پسر برای خودتان دنیایی دارید دیدنی.

برای دوست داشتنتان دنبال هیچ بهانه ای نمیگردم،چه که خودتان تنها بهانه های زندگی منید.

آنچه در ادامه می آید لحظات با هم بودنتان است به روایت تصویر.:                                    

 

 

خواب در امنترین پناهگاه دنیا گوارای وجود نازنینت.

 

 

یک....دو...سه....سیــــــــــــــــــــــــــــــــب

 

                                                       

همیشه مشتاق بودیم چیزی را برای اولین بار دستت بگیری.خوب این لحظه ی مبارک بالاخره فرا رسید و شما چنگ انداختی و گرفتی.آن هم چه گرفتنی.

 

 

وقتی هیچ رقمه ول کن معامله نبودی 

 

 

 

این ستاره هایی که پس زمینه ی تصویرند همان ستاره های آسمان حسام الدین هستند که چشم از انها بر نمیدارد.

 

 

سوژه ی دوربین که میشوی،و عکاس که بابایی باشد،عکس میشود این:

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (18)

مامان شایان و پرنیا
2 مرداد 92 19:16
سایه بابای مهربوون رو سر نی نی ناز باشه همیشه

عزیزم دخملم. تو فستیوال زیباترین کودک ایرانی شرکت کرده.لطفا بیا به وبلاگ و عکسش رو ببین .اگه خوشت اومد بهش رای بده


ممنون خانمی.خوندمتون.موفق باشید.
زهرا
3 مرداد 92 2:43
سلام وب قشنگی دارید .به وب منم سر بزنید پشیمون نمیشید راستی نظر فراموش نشه


سلام دوست عزیز.ممنون که افتخار دادین وسرزدین

چشم حتما سر میزنیم
مرجان مامان پريساجون
3 مرداد 92 8:28
قربونش برم اين سيب كوچولوي زيبا رو


خدا نکنه مامان مرجان مهربون
مامان دانیال
3 مرداد 92 9:32
سلام الیسا جونم قربون اون نوشتنت برم که خستگی رو از تنم برد ولی بجاش اشک شوق رو به چشام آورد ازبس که قشنگ نوشتی خدا حفظ کنه این باباییه مهربون رو واسه حسام الدین و این همسر نمونه رو واسه شماایشالا همیشه سایش بالای سرتون باشه
ماشالا این پدری و پسری چقدر هم شبیه همن مثل یه سیب سرخ نصف شده میمونن
ماشالا حسام خوشگلم بزرگ شده قربونش برم با اون نگاه کردنش این بوسه ها واسه خودت و حسام نازموبه بابایی مهربون سلام مخصوص ما رو برسون

سلام دوست و همراه همیشگی ما.ممنونم عزیزم.الهی لبت همیشه خندون باشه خانمی و اشک نیاد به چشمات.خیلی شبیه همنبا هم متچن پدر و پسرچشمات خوشگل میبینه خانمی.ممنونم
زندایی کیان
3 مرداد 92 10:12
سلام بانویه عزیز
انشاا... تا عبد این پدر و پسر مهربون باهم دوست و همیار بمونند و سایه حق هم همیشه بر زندگیتون بمونه.


سلام ندا جان.ممنون عزیزم.لطف داری.انشاالله شما هم همیشه شاد و سلامت و خوشبخت باشی در کنار خانواده ی گلت
مامان عاطفه
3 مرداد 92 11:36
سلام رزبانو جوون.
خوبی واقعا منوشرمنده کردی،ببخشید که بهت سر نزدم،ماشالله هزارماشالله چقد حسام الدین کوچولو ناز و خواستنی تر شده.فداش بشم.
چه دستای کوچولوی نانازی شما هم حتما ببوسش .
مرسی گلم.حتما آب زرشک مییگیرم،انشالله که خوب بشه.
کی مشهدی عزیزم خیلی دوس دارم ببینمت،من احتمالا تا دو سه روز دیگه مشهدم،

خواهش میکنم خانمی.انشاالله خدا حفظ کنه کوچولوی ماهت رو عزیزم.
مامان عاطفه
3 مرداد 92 11:40
راستی من که هنوز شما رو ندیدم.ولی احساس میکنم چهره ی حسام الدین کوچولو شبیه باباییشه.
خدا حسام الدین رو برای پدرش و پدرشو برای حسام الدین نگه داره.شما رو هم برای پدر و پسر نگه داره.....


ممنون عاطفه جان.آره.شبیه پدر هست و داییش.به خودمم بی شباهت نیست ولی بیشتر شبیه باباییشه
بابای سیب کوچولو
3 مرداد 92 15:08
گلم گفتی مطلب میخوام بزارم اما نمیدونستم راجع به منه!!!
منکه اگه کاریم کردم وظیفمه و بخاطر عشقه به شماست پس اصلا حس نمیکنم کار خاصی انجام دادم.
اینکه کی بیشتر این وسط داره آب میشه و زندگیشو بیشتر وقف آقا حسام الدین کرده،همه میدونیم که شمایی.
امیدوارم منو آقا حسام الدین نتونیم هیچوقت لطف و زحماتتو فراموش کنیم.
بازم از اظهار لطفت ممنونم عزیزم
دوست داریم


زهره مامان بارسین
3 مرداد 92 16:54
وایییییییییی ! عزیزم چقدر خوردنی شده حسام جون دلم می خواد بیام بغلش کنم و حسابی ماچش کن ماشاا... خیلی ببوسش از طرف خاله زهره


مخلص خاله زهره ی گل هم هستیم شدید.فدای محبتت عزیزم. چشم
مامان راضیه
4 مرداد 92 11:23
به به سلام بانوی مهربونه من
چقدر زیبا نوشتی
و چه عکس های زیبایی خودتم کم کم به پا عکاس شدی ناقلاها
و عکس های منتخب : عکس اول و آخر که فکر کنم خود بابایی گرفته
امیدورارم سایه ی پرمهر این بابایه به این مهربونی روی سرتون باشه همیشه و بهشون خسته نباشید می گم
و تشکر می کنم که به همسرشون اینقدر کمک می کنن
دستتون درد نکنه بابای مهربون
خیلی خیلی خوشحال شدیم که بابای سیب کوچولومون و دیدیم انشالا چشممون به جمال مامان سیب کوچولو هم روشن می شه به زودی
به مادر شوهر مهربون هم سلام گرم مارو برسونید
بابایی روزه میگیرید التماس دعا داریم حسابی
شادباشید و پر عشق

سلام به دوست جون خود خودم.خوشم میاد تنها کسی که متوجه شد عکاس هنرمند و خلاق این تصاویر من هستم،شما بودی.من شاگرد استاد عکاس باشی(آقای پدر)هستم.معرف حضورتون که هستنخالق عکس اولی خودم میباشم در کمال تواضع و فروتنیاما عکس آخری شاهکار بی نظیر استاد میباشدسلامت باشی دوست ماهم.یه دنیا ممنون که اینقدر دقیق ما رو میخونی عزیزم.بابایی سلام بلند بالا میرسونن خدمتت و تشکر میکنن.منم همینطور یک دنیا ممنون بخاطر حضور گرمت گلم.مادر شوهری هم سلام میرسونن.یه دنیا ممنون که سر میزنی و مثل همیشه بهمون لطف داری خانمی.
کاکل زری یا ناز پری
4 مرداد 92 14:24
ای جونممممممممممممم جونممممممممممممممممممم خدا برای هم نگهون دارهههههههههههههه اوخیییییییییی چه با احساس بودددددددددد
مامان ازاده
5 مرداد 92 3:08
الیسا جون خدا جفتشون رو واست نگه داره عزیزم
سایه همسری همیشه بالا سرتون باشه
منم بودم از این پسل خوشجل نمیگذشتم
ماشالاااااااا


ممنون آزاده جونم.خیلی لطف داری خانمی
مامان آیهان کوچولو
5 مرداد 92 19:01
خدا هیچوقت سایه ی بابای مهربون و مامان فداکارو از سر حسام جون کم نکنه.
الهییییییییییییییییییییییییییییی امین.



یه دنیا ممنون مامان آیهان مهربون و گل
شکوفه
5 مرداد 92 23:58
خیلی عکسای نازی شده تبریک میگم به بابای عکاس حسام الدین ...
چون خودم عکاسم واقعا لذت برم از عکساش ... اگه دوست داری عکسای یک ماهگی یاسین رو هم گذاشتم بیا ببین


سلام شکوفه جان.مرسی که سر زدی خانمی.راستش عکاس این تصاویر زیبا خود این جانب میباشم به استثنای شاهکار آخری که کار دستان مبارک آقای بابایی(استاد عکاس باشی)میباشند.من شاگردشمشاگرد ممتاز البتهممنون که بهمون سر زدی خانمی
امیر مهدی و عمی
6 مرداد 92 16:31
سلام بر مهربون مامان
خیلی زیبا نوشتی خیلی
کاملا با خوندن نوشته هات حس مهر و عاطفه رو میان پدر و پسر احساس کردم
دختر عمو جان یاد اون موقعه ای که امیر مهدی روی سینه بابا رضا خوابش می برد افتادمچ زود گذشت ولی همچنان در کنار بابایی خیلی زود خوابش میبره.
امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و خرم باشید.
به همسرتون هم بابت همچین بانوی قدر شناسی تبریک میگم


سلام دختر عموهای گل خودم.پس این بابایی بودن فقط مختص سیب کوچولو نیست.ظاهرا همه ی پسملها بابایی هستنممنونم خانمی.یه دنیا ممنون.خیلی لطف دارینمن هم به بابایی بخاطر داشتن خودم تبریک میگم(شکلک خود تحویلی)مگه دروغ میگم.والله
مامان ازاده
7 مرداد 92 13:33
الیسا جون عزیزم خیلی گلی بخدا فعلن که دارم قرصامو میخورم-دوباره هم از خون دادم و امروز جوابشو می گیرم-خدا کنه خوب شده باشم واسه زایمانمم دکترم گفت37 هفته مشخص میشه که میتونم یا نه-هر چی خدا بخاد حسام جونم چطوره؟با بی خوابی چه میکنی؟عادت کردی دیگه؟
مرضیه
15 مرداد 92 23:29
کاش قسمت من و همسر هم بشه نی نی دار شدن.دعا کن مشکلم حل بشه
مامان بردیا شیطون
27 شهریور 92 15:44
ماشالا چه پسر نازی
چه عکسای قشنگی......
خدا حفظش کنه


نظر لطفتونه خیلی ممنون خانمی.