سیب سرخ کوچولوسیب سرخ کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات یک سیب سرخ خوردنی!

شش و هفت ماهگی سیب کوچولو

1393/6/14 2:25
نویسنده : رز بانو
3,877 بازدید
اشتراک گذاری

سیب سرخ کوچولو و خوشمزه ی زندگی من سلام

امروز میخوام برات از خاطرات روزهای قشنگ شش ماهگیت بنویسم.این که میگم خاطرات به این دلیل هست که الان خیلی از اون روزها فاصله گرفتیم(الان دقیقا شما یک سال و سه ماهته)و من به دلیل پاره ای از مسایل متاسفانه خواسته یا ناخواسته نتونستم برات بنویسم.

فرشته ی قشنگم شش ماهگی شما مصادف شد با روزهای قشنگ زندگی من.اینکه میگم قشنگ از این جهته که بعد از دوسال زندگی با خانواده ی بابا.بالاخره تونستیم ازشون جدا شیم و مستقل زیر یک سقف زندگی کنیم اما این بار برخلاف دو سال اول ازدواج من و بابایی دیگه دونفر نه بودیم بلکه به یمن ورود مبارکت به زندگیمون یک خانواده ی سه نفری شده بودیم.

شکوفه ی بهار نارنجم  دقیقا تو شش ماهگی شما تازه یاد گرفته بودی کمی غلط بزنی با روروئک راه بری و من و بابایی رو صدا کنی.البته این صدا زدن خیلی کم و فقط در مواقع خیلی ضروری بود.هر از چند گاهی من رو امّ ama ,و بابایی رو ابه eba صدا میکردی.

روزهایی که تازه مستقر شده بودیم خونه ی جدیدمون رو خیلی خوب یادمه.میخواستیم خونه رو بچینیم ولی شما فرشته ی نازنین نیاز به مراقبت داشتی برای همین گاهی من کار میکردم و بابایی مواظبت بودن و گاهی بر عکس.برای چیدن آشپزخونه بابایی شما رو تو آغوشی گذاشتن و ضرف نیم ساعت کل آشپزخونه رو برای ما چیدن.روزهای فوق العاده قشنگی بودن.بعد از مستقر شدنمون مامانی هم از مشهد اومدن تا بهمون سر بزنن.

شش ماهگی شما دقیقا مصادف شده بود با محرم و ما برای اولین بار در همایش شیرخوارگان حسینی شرکت کردیم.صبح زود من شما رو اماده کردم و پیرهنی که بابایی با کلی ذوق و صد البته وسواس براتون پیدا کرده بودن و به نام نامی آقا علی اصغر ع مزین شده بود تنتون کردم و راهی شدیم.پدر بزرگ و مادر بزرگ(بابایی)مارو به در حسینیه رسوندن ولی متاسفانه بخاطر کوچیک بودن حسینیه رسول اعظم خیلی از مادرها با شیرخوارهاشون بیرون مونده بودن.تو مسیر برگشت یک عکاس خارجی که داشت میدوید تا به مراسم برسه شما رو سوژه ی دوربینش کرد اما اینقدر عجله داشتیم که حتی فرصت نشد ازش اسم خبرگذاری رو بپرسمغمگین .خلاصه اینم از اولین همایش شیخوارگان حسینی زندگیمون.انشاالله که سال دیگه توفیق شرکت هرچه بهتر در این مراسم رو داشته باشیم.همیشه و تا روزی که عمر دارم مدیون آقا امام حسین هستم.هیچ وقت فراموش نمیکنم که شب قدر شما رو از ایشون خواستم و دقیقا عید فطر همون سال اقا شما رو به ما دادن.شما هدیه ی امام حسینی و انصافا اقا وقتی هدیه ای میدن سنگ تموم میذارن و تمام کمال میدن.تا عمر داریم ممنون و مدیون اقا امام حسینیم بخاطر داشتنت سیب سرخ زندگیم.

هنوز از دندون خبری نبود.غیر از شیر سرلاک و سوپ میکس شده هم خیلی خیلی با احتیاط و تدریجی به غذای شما اضافه شد.خوب یادمه که مامانی براتون سوپهای خیلی خوشمزه درست میکرد و چون تازه به غذا افتاده بودی خیلی دوست داشتی و با اشتها میخوردی.حریره بادوم و فرنی رو هم خیلی دوست داشتی ولی نه به اندازه ی سوپ های خوشمزه ای که مامانی زحمت میکشیدن و درست میکردن.

تمام شش ماهگیت مامانی پیشمون بودن و خیلی بهت میرسیدن.

میرزا حسام الدین عزیزم

عکسهای قشنگی که از روزهای شش ماهگیت برامون به یادگار مونده رو در ادامه براتون میذارم.

به امید روزی خودتون با دستهای مهربونتون این وبلاگ رو بنویسید پسرم.

پسندها (3)

نظرات (2)

فریده مامان آیهان
15 شهریور 93 7:36
سلام خونه نو مبارک. ایشالله حسام جونم همیشه زیر پرچم امام حسین باشه.
عمه جون و عمه مریم(ملم جون)
28 شهریور 93 2:51
سلام دختر عمو جون در کمال ناباوری وبلاگتو باز کردم دیدم به به پست جدید اصلا باورم نمیشد ماشاله خیلی گل پسری بزرگ شده خدا حفظش کنه ما که خیلی دلمون براتون تنگ شده بود میومدیم سر میزدیم ولی پست جدید یک چیز دیگست خانم گل خونه جدید مبلرک انشاله بسلامتی و با دلی شاد لحظات خوبی رو سپری کنید. ما منتظر خاطرات ماههای بعدی هستیم