سیب سرخ کوچولوسیب سرخ کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات یک سیب سرخ خوردنی!

دل نگرانی های یک مامان کوچولو

1391/8/30 16:52
نویسنده : رز بانو
2,500 بازدید
اشتراک گذاری

اپیزود 2: اولین چکاپ بارداری .                                                                                          

به محض اینکه ماما اسمم رو صدا زد مثل جرغه از جام پریدم و ظرف یه ثانیه پریدم رو تخت.ماما ازم یه کنکور حسابی گرفت شکلک بعد از پرسیدن یه دوجین  سوال فشار و وزنم رو اندازه

گرفت و توی پرونده ی باردارین یادداشت کرد.بعد هم دقیقا وقتی انتظارش رو نداشتم گفت

خوب دیگه کار ما تمام شد کوچولوی شما 1ماه و 4روزشه.من که حسابی برای شنیدن صدای

قلبش دلم رو صابون زده بودم با تعجب پرسیدم همین؟؟؟گفت آره دیگه.میتونید برید پیش

دکتر بهش گفتم نمیشه برا منم ازون دستگاها بذاری؟ آخه منم میخوام صدای قلبش رو ب

شنوم.تا این جمله از دهان مبارک من خارج شد یهو اتاق با صدای خنده ی ماما منفجر

شد.بعد که خنده هاش تموم شد بهم گفت هنوز خیلی زوده خانمی.هنوز صدای قلبش

نیست که بشه با دستگاه شنیدش.خودم رو جمع و جور کردم و ماما رو در حالی که هنوز

لبخند میزد ترک کردم.منشی گفت باید بشینی تا صدات کنیم.نشستن همان و همان همان                

 

اپیزود 3: اتاق دکتر 

بعد از 5ساعت انتظار که به اندازه ی 5سال گذشت بالاخره منشی به حرف اومد و با صدایی 

که انگار از ته چاه میومد گفت چندتا باردار چک شده دارم؟؟؟طوری دستم رو بردم بالا که هر

کی من رو میدید یاد این بچه درس خونایی میوفتاد که واسه گرفتن نمره دستشون رو تا جایی 

که میتونن میبرن بالا.شکلک ازونجایی که انگار دستم از همه بالاتر بود منشی منو زودتر فرستاد.

دکتر با دیدنم کلی بهم تبریک گفت و ازم خواست برای سونو اماده بشم.حس و حال من رو  

اون لحظه فقط خدا میدونه.اشک تو چشمام جمع شده بودشکلکدقیقا گریه میکردم.دکتر

بعد از دلداری دادنم گفت آره ایناهاش یه فسقلی کوچولو اینم قلبش و یه نقطه ی روشن

رونشونم داد.قلبت رو که دیدم دیگه کاملا بغضم ترکید و دکتر مونده بود چطور آرومم کنه

وای فدات بشم من خدایا یعنی این نقطه ی کوچولو که داره مثل نبض میزنه قلب کوچولوی

نی نی نازمه.اولین باری بود که همچین حسی رو تجربه میکردم.یه قلب کوچولو در وجودم

داره میزنه.چه حس قشنگی.منم که حساسسسسسسسسسسسسشکلک

الهی فدای قلبت بشم من عشق مامان.خیلی احساس عجیبی داشتم.یه زندگی در درونم

درحال شکل گرفتن بود.یه موجود زنده ی کوچولو و ناز در درونم داشت رشد میکرد.وای

دیگه گریه م شدت گرفته بود از

شادی.دکتر محو تماشات شده بود انگار اولین نی نی بودی که میدید.و گفت همه چیز عالیه

خدا رو شکر ماه من.خیالم راحت شد که حالت خوبه.پشت برگه ی سونو قشنگترین جمله ی

دنیا نوشته شده بود.رحم حاوی یک جنین زنده.وای که چقدر این رو با خودم تکرار کردم و با

هربار تکرارش انگار دنیا رو بهم میدادن.بابایی تمام این 6ساعت پایین مطب ایستاده

بود.وقتی از مطب اومدم بیرون با نگرانی و اشتیاق نگاهم میکرد.وقتی من رو خندون و شاد

دید از لبخند رو لبهاش نشست.پرسید چه خبر؟؟؟گفتم رسما بابایی شدی.دلم خیلی براش

 

میسوخت تمام مدت سر پا بود.با مهربونی نگاهم کرد و گفت بخدا همین لبخندت به تمام دنیا

میارزه تا دیدم داری لبخند میزنی تمام خستگیم رفت و دلم آروم گرفت.و این بود جریان

اولین ملاقات من و سیب کوچولو.وای یاد این بچه مدرسه ای ها افتادم که پای ثابت آخر

انشا شون همیشه این جمله ست:و این بود انشای ما.لحظه هام شیرین شده بودن

شیرینتر از عسل.به شیرینی تمام انشاهای کودکی.

 

جدا کننده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

امیررضا
30 آبان 91 13:30
نگرانی چرا مامان کوجولو
تازه اول راهی اکه نینی رو دوست داری نباید نگران باشی براش ضرر داره استرس
سلام مامانی مهربون.ممنون که به ما سر زدی.نی نی رو خیلی دوست دارم ولی گاهی بعضی از ایستگاههای بارداری هستن که استرس زیادی برای مامان نی نی درست میکنن مخصوصا اگه اون مامان کوچولو باشه.مرسی واسه یادگاری قشنگت.

مامان آوينا
30 آبان 91 13:56
عزيزم تازه اول اين راه لذت بخشي كه هر لحظه از اون تا ابد تو ذهن ميمونه.تبريك ميگم بهمون سر بزنيد خوشحال ميشم از حالت بدونم
ممنون که به سیب کوچولو سر زدی مامان مهربون.منم بهتون بخاطر داشتن یه فرشته ی ناز تبریک میگم.امیدوارم همیشه زیر سایه تون شاد و سربلند زندگی کنه.

کاکل زری یا ناز پری
30 آبان 91 14:18
عزیزم وبلاگت خیلی زیباستتتتتتت احساستت از اون زیبا تر کلی ذوقیدم به خاطر ایت تجربه های شیرینت لینکت می کتم
سلام خانمی.مرسی عزیزم.چشمات قشنگ میبینه.ممنون که برای سیب کوچولو یادگاری قشنگ گذاشتی گلم.منم کلی ذوقییییدم پیام قشنگت رو دیدم.الهی همیشه شاد و برقرار باشی

(نازنین) مامان آقا طاها
1 آذر 91 1:45
عزیزمی مبارک باشه به ما هم سر بزن
سلام مامان طاها جان مرسی که سر زدین قدمتون روی چشم.حتما سر میزنم خانمی.ممنون برای یادگاری قشنگت

دخمـــــلی
1 آذر 91 1:48
ای جانم یادش بخیر اون روزا..............
سعی کن اولین صدای قلبشو ضبط کنی حتی اگه روت نشه به دکتر بگی قایمکب اینکارو کن من صدای قلب دخملمو دارم و اگه اون روز که سر دو راهی بودم که اینکارو کنم یا نه...نمیکردم الان دق میکردم و الان خیلی خوشحالم

سلام مامان دخملی مهربووووون.اولا قدمت رو چشم مرسی که سر زدی خانمی.خونمون رو روشن کردی.و مرسی بابت یادگاری قشنگت.توصیه ی خیلیییییییی خوبی کردی خانمی.واقعا قشنگترین لحظات همین لحظه ی شنیدن تپش های قلب نی نی هست.من و باباییش ازش فیلم گرفتیم.چشم حتما صداشو ضبط میکنم.خدا حفظ کنه برات دخملی ماهتو والهی 120ساله بشه زیر سایه ت