150روز تا زمینی شدن سیب کوچولو.دلنوشته های یک مامان کوچولو
♥♥♥♥سلام فرشته ی نازنین من♥♥♥♥
4ماه از زمینی شدنت گذشت.4ماه از روزی که خدا وجود نازنینت رو به ما هدیه کرد و همسفر تپش های قلبم شدی گذشت.از خودم میپرسم الان که نصف مسیر رو پا به پای هم اومدیم آیا تک تک ثانیه های با تو بودن رو قدر دونستم؟؟آیا شکر نعمت وجودت رو اونطور که باید و شاید بجا آوردم.اینروزها حال و هوای عجیبی دارم سیب کوچولوی نازم.گاهی وقتا دوست دارم لحظه ی زیبای تولدت طودتر برسه تا گرمای وجودت رو احساس کنم وآفتاب نگاهت به زندگیم بتابه و به دنیام رنگ نور بپاشه.به ساعت خیره میشم و حرکت لاک پشت وار عقربه ها که به هر کدومشون وزنه ی سنگین انتظار وصل شده منو عصبانی میکنه.تا بحال شده پیش کسی باشی و دلت برای وجودش تنگ بشه؟؟اگه این اتفاق تا بحال برات رخ داده حتما حال الان منو درک میکنی.دلم برات تنگ شده سیب کوچولو.خیلی زیاد.یادمه کوچولو که بودم وقتی میخواستم نماز بخونم وبلد نبودم که باید تو نماز چه چیزایی رو بگم فقط ادای آدم بزرگها رو در می آوردم و بعد با زبان کودکی به خدا میگفتم خدایا اینقدر دوست دارم که نمیدونم چقدررررررررررررررررررررر دوست دارم.سیب کوچولوی نازم اینقدر دوست دارم که نمیدونی چقددررررررررررر دوست دارم.گاهی برای تولدت ثانیه شماری میکنم و ملتمسانه به تقویم اتاقم نگاه میکنم که روزها سریعتر سپری بشن.گاهی هم از خدا میخوام کمکم کنه بتونم تک تک ثانیه های بودنت در وجودم رو قدر بدونم.برای من این حس که یک وجود نازنین پا به پای لحظه های زندگیم شریکم میشه حتی در نفس-در فکر-در احساس و در تمام چیزهای دیگه یک تجربه ی جدید و یک احساس دل انگیزه.گاهی به رسم تعارف هم شده به دوستان و آشنایانمون میگیم مشتاق دیدار.اما این بار از صمیم قلبم مشتاق دیدارت هستم سیب سرخ زندگی من.