سیب سرخ کوچولوسیب سرخ کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات یک سیب سرخ خوردنی!

روزهای قشنگ با تو بودن

1391/12/5 18:37
نویسنده : رز بانو
881 بازدید
اشتراک گذاری

♥♥سلام فرشته کوچولوی آسمونی من♥♥                                                                          

الان که برات مینویسم تو تا شروع هفتمین ماه زندگیت و پایان سه ماهه ی دوم فاصله ی زیادی نداری.شش ماه از آغاز سفر آسمونیت با من میگذره و بعد از گذشت  این مدت منم و دنیا دنیا شرمندگی از اینکه قدر لحظه لحظه های با تو بودن رو اونطور که باید ندونستم.منم و دنیا دنیا پشیمونی که چرا اونطوری که خودم میخواستم و بابایی آرزوش رو داشت نتونستم برات برنامه های ریحانه ی بهشتی رو کامل اجرا کنم.                                                        

سیب سرخ کوچولوی من،تو این مدت که به وبلاگت سر نزدم اتفاقات زیادی برامون افتاده و یه عالمه حرف نگفته بین من و تو مونده.مامانی(مامان مهربون من)از مشهد حرکت کردن رفتن تهران و سیسمونی شما رو از تهران خریدن و آوردن برات و تو یه دنیا ذوق کردی با دیدن مامانی.آخه از زمانی که از آسمون اومدی فقط صدای مامان جون رو شنیده بودی و تا بحال ایشون رو از نزدیک ندیده بودی.اینقدر بخاطر اومدنشون خوشحال بودیم که نفهمیدیم زمان کی گذشت و مامان جون دوباره راهی مشهد شدن و من موندم و دنیا دنیا دلتنگی برای آغوش پر مهرشون.افسوس که زمان ظالم تر از اونه که به ندای قلب کسی گوش بده همیشه وقتی تو اوج شادی و خوشبختی هستی زمان با سرعتی باور نکردنی میگذره و وقتی چشم انتظار مسافری نشستی و به ساعت نگاه میکنی حس میکنی عقربه ها کفشهای اهنی به پا کردن و سلانه سلانه به حرکت لاک پشت وارشون ادامه میدن.

سیب کوچولوی قشنگم

مامان جون(مامان من)اینقدر برای دیدنت ذوق دارن که حد نداره.برات یه عالمه شعر ساخت و میخونن و تو با شنیدن صداشون تکون میخوری.اگه بدونی سیسمونیت رو با چه دقت و وسواسی انتخاب کردن،عمه ها و مادر جون(مامان بابایی)خیلی از سیسمونی شما خوششون اومد.عمه مینو،عمه سهیلا و عمه لیلا که هروقت یکی از لباسهای شما رو میبینن میبوسنش.عمه زینب هم خیلی قربون صدقه ت میره از الان.همه با دیدن سیسمونی شما ذوق کردن و کلی از سلیقه ی مامان جون تعریف کردن..دستشون رو میبوسم که با دنیا دنیا عشق برات این سیمونی رو گلچین کردن.انشاالله عکسهاش رو به زودی و با کمک بابایی برات میذارم عزیزم.                                                                       

اتفاق شیرین دیگه ای که افتاد زیاد شدن شدت حرکت شما بود،بالاخره بابایی هم تونست حرکت شما رو ببینه و حس کنه مخصوصا وقتی محکم خودتو به دیواره ی شکمم میزنی.آخه همیشه تا تکون میخوردی و بابایی رو صدا میزم به محض اینکه میفهمیدی بابایی داره نگات میکنه شیطونی میکردی و ساکت میموندی شیطونک من.تقریبا یک هفته ای میشه که حرکاتت بیشتر و محکمتر شدن.با هر بار حرکتت دستشون رو میذارن رو شکمم و برات صلوات میفرستن.یه دنیا ذوق میکنن وقتی سکسکه میکنی گوششون رو میذارن رو شکمم تا صدای قلب گنجشکیت رو بشنون.این روزها بابایی که از سر کار میان با شما احوالپرسی و روبوسی میکنن و خیل بیشتر از قبل باهات صحبت میکنن.با جدییت و قاطعیت برنامه ی روزانه ی من رو مرتب میکنن و خوشون شخصا بر اجرای هر چه کاملتر برنامه های کتاب ریحانه ی بهشتی نظارت میکنن.این روزها شما سکسکه میکنی و چقدر شیرینه حس حرکتهای شما.گاهی بابایی با ذوق و شوق تمام به شکمم خیره میشن تا حرکت شما رو حس کنن.                                                                         

اتفاق شیرین دیگه ای که این روزها تجربه کردیم این بود که من با پای خودم رفتم بیمارستان آریا و از نزدیک زایشگاه رو دیدم.خانم پرستار مهربونی که فامیلشون فرشادی بود تک تک قسمت های زایشگاه رو به من نشون دادن.با دیدن اتاق زایمان فیزیولوژیک احساس کردم شدیدا دوست دارم شما رو به این روش به دنیا بیارم.همه چیز عالی بود.محیط بیمارستان.پرسنل و پرستارها.اتاق زایمان.و خلاصه همه چیز..دیدن بخش قبل از زایمان خیلی در کم کردن استرس تاثیر داره واسه همین به همه ی مامانهای گل که باردارن پیشنهاد میکنم حتما قبل از زایمان بیمارستان رو ببینن.وقتی از زایشگاه اومدم بیرون مامانی ازم راجع به بخش پرسیدن و من با آب و تاب تمام سعی کردم فضای داخلی زایشگاه رو با جزییات تمام براشون به تصویر بکشم.بیشتر از این خوشحال بودم که میتونستم یک نفر رو به عنوان همراه با خودم به اتاق زایمان ببرم تا در طول فرآیند زایمان تنها نباشم و صد البته کی بهتر از یک بابای مشتاق و چشم به راه.وقتی به بابایی گفتم که میشه یک نفر همراه رو با خودم ببرم اتاق زایمان و ازشون پرسیدم ایا دوست دارن برای زایمان همراه من باشن چشماشون از شادی و شوق برق زد و با لحنی مطمین گفتن چرا که نه.حتما.امیدوارم تمام زنان سرزمین من طعم شیرین بارداری رو بچشن.آمین

اتفاق جالب دیگه ای افتاد کشف جدید من و بابایی بود.طبق تحقیقا به عمل آمده ما کشف کردیم که شما به شیر کاکایو شرکت کاله ارادت خاصی داری.به محض اینکه اسمش رو میشنوی شروع به حرکت میکنی و هر وقت شیر کاکایو میخورم شما تازه شیطونیهات گل میکنه و بالا پایین میپری و کلی از بابایی دلبری میکنی.جالب اینجاست که وقتی مارک شیر کاکایوت عوض میشه هیچ علاقه ای به خوردنش نداری و هیچ واکنشی نشون نمیدی.لذا من و بابایی تصمیم گرفتیم یه قرارداد مادام العمر با شرکت کاله ببندیم تا شیر کاکایو گرونتر نشده همه ی نیاز 40سال آینده ی شما رو یک جا ازشون بخریم.

فرشته کوچولوی نازم من رو ببخش که این مدت کم سر زدم.قول میدم جبران کنم سیب کوچولو.از همه ی دوستای گلم که مثل همیشه من رو شرمنده ی لطف و محبتشون کردن صمیمانه ممنونم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

شیدا
5 اسفند 91 17:19
مبارکه


مرسی دوس جون
مامان عاطفه
5 اسفند 91 18:27
سلام عزیزم.حرم خیلی دعات کردم.خصوصا پسملیتو.الانم اومدم خونه خودمون.
ای جونم پس سیسمونی پسملی آماده شده.خوشبحالش


سلام عاطفه جونم.یه دنیا ممنون خانمی.خدا نی نی گلو نازت رو حفظ کنه الهی
مامان عاطفه
5 اسفند 91 18:31
راستی گلم.پس تو هم مثه من راه دور ازدواج کردی! فاصله ما کمتره.من استان گلستان هستم و با ماشین شخصی 6ساعت راهه.و قطار هم نداره.هر چند ساعت پیاده میشدم.سوار قطار نشدم نمیدونم ایراد داره یا نه.حتما قبل از رفتن با پزشکت صحبت کن

آره خواهر جونمن اهواز مزدوج شدم.الان موندم عید برم مشهد یا نه اگه خدا بخواد عید من تو هشت ماهگی هستم.
مامان عاطفه
5 اسفند 91 18:34
الهی فداش بشم که سکسکه هم میکنه.پسملیه من فقط انگاری سرسره بازی میکنه.خیلی آروم زیر دل.
پس سیب کوچولو خوب دلبری میکنه برا مامان باباش. مراقب خودت و کوچولو باش

قربون محبتت عاطفه جونم.آره خیلی شیطون شده پسملی.شما هم مواظب نی نی ناز و گلت باش
مامان دانیال
6 اسفند 91 10:12
سلام دوست ناز و مهربونم فدات بشم من عزززززیزم خیلی قشنگ و با احساس نوشتی من که خنده و گریه با هم از دستم در رفته بود خدا مامان مهربونتو حفظ کنه خشچلمایشالا سیب کوچولومون به سلامتی دنیا بیاد من که خیلی چشم انتظارم فدات شم هر روز میام سر میزنم
به امید آرزوهای خوب واسه خانواده ی مهربونتون
سلام مامان دانیال گلم.فدای محبتت عزیزم.ممنونم از لطفت مثل همیشه من رو شرمنده ی مهربونیات کردی.انشاالله همیشه شاد و سلامت باشی خانمی.یه دنیا ممنون

♥●•٠·˙عارفه مامان حلما جون♥●•٠·˙
6 اسفند 91 13:07
سلام عزیزم مامان پسمل کوچولو
ایشالله به سلامتی به دنیا بیاد
سلام خانمی.ممنونم.خدا کوچولو رو برات حفظ کنه

امیر مهدی و عمی
7 اسفند 91 10:56
سلام مامانی مهربون
جای مامانی گلتون هم خالی نباشه انشااله همیشه سلامت باشن
دستشون هم از بابت سیسمونی درد نکنه
لطفا نی نی نازو یک بوس کوچولو بکن
دوستون دایم
مارو هم دعا کنیدااااااااا.............


سلام دختر عموهای گلم.یه دنیا ممنون که سر زدین.شما هم برام امیر مهدی جون رو ببوسید خیلی.محتاج دعاتونم عمه های گل
زهرا مامان امیرحسین
7 اسفند 91 12:40
سلام عزیزم
چقد خوشحال شدم از پست جدید و از این همه اتفاقای خوب،ومدن مامانتون و سیسمونی واز همه بهتر تصمیمتون برا زایمان فیزیولوزیک
انشاله هر دو تون در پناه خدا شاد باشید
سلام زهرا جونم.ممنونم عزیزم.مرسی که سر زدین.یه دنیا ممنونم

مامان راضیه
7 اسفند 91 20:19
سلام سلام صدتاسلام دوست جونم
یه خورده نگرانمون کرده بودی با نیومدنت دختر خوب
خدا رو شکر که خوبی و این همه اتفاق خوب افتاده سیسمونی مبارک باشه عزیزم
وای مامانی کیانم خیلی سکسکه می کرد و چقدر بامزه بود اون حرکت های منظم که به راحتی میشد با چشم دید یادش بخیر ...
حسابی لذت ببر عزیز دلم
بعدشم خیلی سخته بخوای همه ی توصیه های ریحانه بهشتی و عمل کنی خیلی هم خودت و اذیت نکن قربونت برم

سلام راضیه جونم.خوبی؟؟؟؟؟دلم برات یه ذره شده بود خانمی.کیان جون خوبه؟؟وای خدا از دهنت بشنوه دوس جون خداییش بعضی از دستورات ریحانه ی بهشتی خیلی سختن ولی دیگه چیکار کنم میخوام به زور بهشتیش کنم این سیب کوچولو رو
شکوفه
9 اسفند 91 13:47
مبارکه ... انشالله بیاد به شادی از خرید هاش استفاده کنه ... کوچولوی منم شیرکاکائو دوست داره ... عسل من به جمله صدق الله علی العظیم حساسه تا میگیم یا حتی فکرش رو میکنیم لگد میزنه
آخی نازی.خدا حفظش کنه یاسین کوچولو رو.انشاالله دامادیش رو ببینی.حافظ قرآن میشه انشاالله

مامان مهساجون ومعین جون
9 اسفند 91 17:52
دوست خوبم سلام خوشحالم که حال خودت و پسمل کوچولوت خوبه
دست مامان جونی درد نکنه زودی سیسمونی خوشکلش رو بزار ماهم می خوایم ببینیم:
کاش این دو سه ماه باقیمونده زودی بگذره ونی نی خوشکلت رو ببینیم بازم مبارک باشه

سلام دوست گلم.حال نی نی جون و محیا خانمی چطوره؟؟مرسی عزیزم.چشم.حتما در اولین فرصت با کمک عکاس حرفه ای(بابایی سیب کوچولو)براتون عکسای سیسمونیش رو میذارم.وای گفتی.اینقدر کنجکاوم بدونم چه شکلیه))
کاکل زری یا ناز پری
10 اسفند 91 22:19
اوخی چای مامان جون خالی نباشه انشاالله دستشونم درد نکنه چه کردهههههه ما هم منتطریم ببینیم چی ها خریدن خیلی عالییییییییی که بابایی موقع زایمان کنار شماست انشاالله روز های باقیمانده خوب و خوش بگذره عزیز دلممممممممم

ممنونم خانمی.سلامت باشی.چشم در اولین فرصت عکساشون رو میزنم.خدا کنه بذارن بابایی بیاد تو اتاق زایمان و دقیقه ی نود قانون و لایحه نذارندعامون کن خانمی
مرضیه
5 خرداد 92 14:48
سلام دوست من.مرسی بهم سر زدی.برا ما هم دعا کن جمعمون خیلی زود 3نفره بشه.اگه خاستی تبادل لینک کنیم