شیرینترین 9دنیا
♥سیب سرخ کوچولوی من سلام♥
داریم به پایان راه نزدیک میشیم.به پایان این 9ماه انتظار زیبا.هیچوقت تا بحال در طول این 22سال زندگی،پیش نیومده بود که اینقدر منتظر و مشتاق باشم،اینقدر لحظه شماری کنم،و حساب ماه ها و هفته ها اینقدر دقیق دستم باشه.مشتاق و منتظر که باشی دنیا یه رنگ دیگه میشه برات.عاشق که بشی،حتی طعم ها هم برات عوض میشن،تلخی انتظار برات میشه شیرینتر از عسل،سختی مسیر برات میشه آسون،نا ملایمات برات اینقدر خوشایند و خواستنی میشن که همه رو به جون میخری.اصلا شده تا بحال با تمام وجودت چیزی رو بخوای؟؟
شده سرت درد کنه و حتی یه قرص نخوری و درد رو به جون بخری و حتی.....ازین درد کشیدن لذت ببری؟؟؟شده عصبانی بشی گاهی ولی بخاطر آرامش کسی که تمام دنیات شده،به روی خودت نیاری؟؟شده صبح ها با حالت تهوع بیدار بشی و شبها با سوزش معده بخوابی ولی تمام اینارو با جون بخری؟؟ هیچوقت فکرشم نمیکردم این احساس رو تجربه کنم.هیچوقت فکرشم نمیکردم بلند شدن از زمین برام بشه سخت ترین کار دنیا.هیچ وقت فکرشم نمیکردم حتی تو اوج خواب،با چشمهای بسته بیدار بشم و فقط واسه یک پهلو عوض کردن ساده،10دقیقه زمان صصرف کنم،هیچوقت فکرشم نمیکردم مسافت 8 خیابون برام بشه طولانی ترین مسیر دنیا،هیچوقت فکرشم نمیکردم شبها تمام دغدغه م بشه اینکه نکنه دستش یا پاش زیر پهلوم باشه و من دارم روش میخوابم.به قول شاعر:تو که خوابی همش نفسهاتو چک میکنم،شب رو تا صبح به نفس کشیدنت فکر میکنم.میشمرم نکنه قلبت یکی کمتر بزنه.عشق تو ثروتم و چشم تو دنیای منه.
فرشته ی آسمونی و کوچولوی من
به 9 ماهگی رسیدیم.داریم به پایان راه نزدیک میشیم.پایان این 9 ماه انتظار شیرین.باور کن گاهی از خودم میپرسم،9ماه انتظار زود گذشت یا طول کشید و خودم هم در جواب این سوال متحییر باقی میمونم.گاهی به خودم میگم چقدر زود گذشت انگار که همین دیروز بود خبردار شدم فرشته کوچولوم منت روی سرم گذاشته مهمون دلم شده(البته مهمون که چه عرض کنم شما صاحب خونه ای آقا)،ولی به اشتیاقم که فکر میکنم میگم چقدر دیررررررررررر گذشت و چقدر ثانیه شمردم تا رسیدیم به ماه نهم.این روزها وقتی اطرافیانم میگن پا به ماهی،هی ذوق میکنم و قند توی دلم آب میشه.
این روزها دنیای من و بابایی یه رنگ دیگه ست.بابایی هم مثل من و حتی خیلی بیشتر،مشتاق تولد شماست.این روزها همه ی دوستان و خانواده از اومدنت میپرسن عزیز دلم.
خاله ملیحه(دوست و خواهر دوست داشتنی من)چون مشهد زندگی میکنه،رفته از همین الان اینترتنش رو راه انداخته که به محظ تولدت بتونه شما رو ببینه.مامان بابا+دایی گلت هر روز تاریخ زایمان رو ازم میپرسن.خاله های مهربون نی نی وبلاگی که از ابتدای مسیر با ما بودن و مثل من 9 ماهه چشم به راهت هستن،این روزها حواسشون به اون شمارش معکوس تو وبلاگت هست و با ذوق و اشتیاق برام کامنت های پر مهر و محبت میذارن که واقعا خوندن هر کدومشون برام دنیا دنیا دلگرمی به ارمغان میاره(چه ادیبانه حرف میزنه مامانت).
این روزها حرکت هات یه جور دیگه شدن.گاهی برای چند لحظه یک سمت شکمم میزنه بیرون،گاهی وقتی دستم رو میذارم روی شکمم یه چیز قل قلی مثل گردو از زیر دستم رد میشه که نمیدونم مشت کوچولوته یا پاهای نازنینت عزیز دلم.
ساک بیمارستان(بگم چمدان بهتره)هنوز در حال پر و خالی شدنه هر روز.
با کمک بابایی وسایل و لباسهای نازت رو توی کشو ها چیدیم(باید میدیدی بابایی با چه ذوقی لباسهات رو میبوسید و تا میکرد،کشو ها رو خودش با سلیقه و مرتب چید و یه عالمه کمکم کرد).
شروع 9ماهگی شما مصادف شد با تولد من،که این شیرینی تولد امسالم رو برام چند برابر کرد.امسال تو کنارمون هستی و برام کادو گرفتی،نعمت حضورت و صد البته لگدهایی که هر چند وقت نثارم میکنی قشنگترین هدیه از طرف شما برای من بود عزیز دلم.
این ماه دو بار(یک بار همراه مامانی(مامان خودم)و یک بار با معییت بابایی)سونوگرافی رفتیم و دوتا dvd از سونو گرفتم که یه دنیا دوسشون دارم و راحت تر میتونم ببینمت عزیز دلم.تو سونو خدا رو شکر همه چیز آرومه(فقط هیدرو نفروز خفیف داری که انشاالله برطرف میشه فرشته ی من).
مثل همیشه با شنیدن صدای سامی یوسف،مخصوصا اهنگ وبلاگت،دقیقا سمتی که صدا میاد میچرخی و کلی ورجه وورجه میکنی.
این روزا بابایی برات یه عالمه فیلم خوشمل میذاره و با هم نگاه میکنیم(نمیدونم چطور باید از بابایی تشکر کنم،این روزها گاهی اونقدر لحظه ها رو میشمرم که واقعا اگه با فیلم سرم رو گرم نمیکرد،اذییت میشدم).
شب ها با بابایی میریم پیاده روی،دو خیابون که راه میریم من این شکلی میشم برمیگردیم خونه.
این روزها با اشتیاق و دلهره ی خاصی میگذره ماه پیشونی من.بدون هر لحظه ی این روزها رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم و عاشقانه دوست دارم سیب سرخ من.با هم به 9ماهگی رسیدیم و این برام شیرینترین 9 دنیاست.