سیب سرخ کوچولوسیب سرخ کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات یک سیب سرخ خوردنی!

خاطرات یک سیب سرخ خوردنی

1392/2/23 14:47
نویسنده : رز بانو
4,978 بازدید
اشتراک گذاری

                         ♥سیب سرخ زندگی ام سلام♥                                                                                          

فراموش نمیکنم روزی که بابایی برات این خونه رو با دستهای مهربونش و با یه دنیا ذوق و علاقه ساخت،اولین عنوانی که باهاش تو رو خطاب کرد،سیب سرخ خوردنی بود.از اون روز چیزی حدود 8ماه میگذره و من هنوز هم باورم نمیشه خدا لایقم دونسته به داشتن تو و جود نازنینت رو بهم هدیه کرده.

روزی که شروع به نوشتن کردم،همیشه از خودم میپرسیدم یعنی میتونم ادامه بدم؟؟یهنی میشه.150روز تا زمینی شدنت رو که نوشتم از خودم میپرسیدم کی میشه به ماههای آخر برسیم.حالا که به ماهای آخر رسیدیم میگم خدایا کی میشه لحظه ی تولدش رو درک کنم و مطمینم وقتی به دنیا میای باز میگم:خدایا کی میشه تولد یک سالگیش رو جشن بگیرم.راستی چرا؟؟؟؟چرا ما آدمها اینطوری هستیم سیب کوچولو؟؟؟چرا همیشه منتظر آینده هستیم و لذت درک لحظه ی حال رو از خودمون میگیریم؟؟؟کوچولو که هستیم به هر بهانه ای متوسل میشیم تا زودتر بزرگ بشیم(مخصوصا وقتی مامانی میگه اگه غذاتو کامل بخوری زودی بزرگ میشی حاضریم حتی خود ظرف رو هم درسته قورت بدیم،چادر گل گلی میذاریم سرمون ،خاله بازی میکنیم و در ظرفهای کوچولو که شبیه همون قابلمه های واقعی مادرمون هستن،غذاهای خیالی میپزیم،و کفشهای پاشنه بلند میپوشیم تا بیشتر شبیه مادرامون بشیم)خلاصه به هر ترفندی متوسل میشیم تا زودتر بزرگ بشیم ولی به محض اینکه وارد دنیای آدم بزرگها میشیم تازه یادمون میفته که چقدر دلمون میخواد بچه گانه زندگی کنیم(کودکانه بخندیم و تمام دغدغه مان بشود همون از جا دراومدن دست عروسکمان یا شکستن نوک مداد رنگیمان.کوچک که بودیم با یک مداد رنگی تمام آسمون رو رنگ میزدیم.حالا که بزرگ شدیم میبینیم با یک عالمه جعبه ی مداد رنگی هم نمیتونیم زندگیمون رو رنگ کنیم).جالبه.بزرگ که میشیم تازه یادمون نیفته که به میزان لازم از دوران طفولییت لذت نبردیم.با تمام وجود دلتنگ روزهای کودکی مان میشویم.تازه یادمان میافتد که چقدر بازی هست که ما نکردیم  و چقدر شعر هست که نخوندیم.                                                                                                      

  

 

 

                                                                       کوچکتر که بودی خدا خدا میکردم به تولدت نزدیک بشیم و حالا که به اینجا رسیدیم با تمام وجود دلم بهانه ی روزهای قشنگ شروع بارداری رو میکنه.تازه یادم افتاده چقدر دعا هست که نخوندم و چقدر لحظه ها هست که استفاده نکردم.دوباره مینویسم با تمام وجود دلتنگ تک تک لحظه های این دوران شیرین میشم و هرچقدر هم که از این دلتنگی بنویسم باز هم کمه.

♥سیب سرخ زندگی من♥

ما آدمها موجودات عجیبی هستیم.وقتی لقمه ای نون دستمونه حسرت ثروت چند میلیونی دیگران رو میخوریم،وقتی سوار موتور میشیم چشممون همش دنبال ماشین های مدل بالای دیگرانه.وقتی یک خونه ی 70متری داریم قبطه ی خونه های ویلایی مردم رو میخوریم.انگار همیشه خوشبختی دست دیگرانه و هرچی ما داریم کافی نیست.انگار قانون مرغ همسایه غازه خیلیییییییییی کاربردی تر و جهان شمول تر از قانون جاذبه ی نیوتنه.

غافل از اینکه خوشبختی یعنی دیدن چیزهای خیلییییییییی کوچولو،شادی یعنی زندگی در لحظه ی حال.

غافل از اینکه زندگی،آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است.

و حالا معنی این جمله رو میفهمم و با تمام وجودم درک میکنم.

♥سیب سرخ زندگی من♥

به این موضوع ایمان آوردم که شادی و خوشبختی حاصل زندگی در لحظه ی حاله.همین الان،و دوست دارم تو هم به این اصل معتقد باشی.

برای احساس خوشبختی،نیازی نیست منتظر لحظه ی خاصی باشی.همین الان،همین لحظه،زیباترین لحظه ی زندگی توست.

و من امروز با تمام وجود خوشبختم.بخاطر داشتنت.بخاطر بودنت.بخاطر حضور زیبای باباییت در زندگی من و پیوند آسمونی که باهاش بستم.بخاطر داشتن تکیه گاهی محکمی مثل باباییت که صبورانه و عاشقانه کنارمه.بخاطر داشتن دوستانی که ندیده دوسمون دارن و بی بهانه دلتنگمون میشن.ما رو عضوی از خانواده ی خودشون میدونن و نگران لحظه های ما هستن.با شادی ما خوشحال میشن و آسمون زندگیمون که ابری میشه،رفیق لحظه هامون هستن.بخاطر به قول سهراب دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی ست(اگر بندگانم سراغم رو از تو گرفتند بهشون بگو من از رگ گردن به آنها نزدیکترم.لازم نیست وقتیمیخوان صدام کنن به آسمون نگاه کنن و خدایی رو تصور کنن که هفت آسمون بالاتر،جایی خیلی دور نشسته و داره صداشون رو میشنوه.من همیشه در دسترسم.همین نزدیکی ها).

من خوشبختم.به معنی واقعی کلمه خوشبخت خوشبخت خوشبخت.بدون هیچ بهانه ای.همین الان.

همین لحظه.

زندگی،آبتنی  کردن در حوضچه ی اکنون است.

                             

این روزها نوشته هایم بیشتر طعم سیب سرخ میدهند،دلتنگ روهای آغازین شده ام و دلم عجیب بهانه ی آن حس و حال را میکند.به بزرگی خود ببخشید.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان ازاده
23 اردیبهشت 92 15:15
آخی عزیزم-خدا رو شکر با اینکه تو شهر غریب هستی همسر خوب و مهربونی داری-مواظب خودت باش-راستی بسلامتی که زایمان کردی ما رو بیخبر نذاری ها-به همسری بگو بیاد از حال خودتو گل پسرت بنویسه-بیصبرانه منتظریم


ممنونم آزاده جان.چشم حتما.دعام کنید خیلی.انشاالله گل پسر شما هم بسلامتی دنیا بیاد.
امیر مهدی و عمی
23 اردیبهشت 92 17:01
سلام مامان آینده،سلام و صد سلام،مامانی قدر این لحظات رو خوب بدون به واسطه موجود نازنینی که همراه داری خواسته هایت به درگاه خداوند طوردیگری پذیرفته میشه،خانواده سید کوچولوی مارا هم از دعای خیر فراموش نکن،نیت از ما دعایش باشما آمینش با سیب کوچولو .انشاالله بخیر هم فرشته نازنین شما با سلامتی بدنیا می آید.دوستت داریم.

ممنون عمه های مهربون.انشاالله خدا شما+سید کوچولو رو حفظ کنه الهی آمین.
راز(مرضیه)
23 اردیبهشت 92 21:51
سلام عزیزم.دخمل من اومد.بیا عکسش.گذاشتم


به به.بسلامتی انشاالله.قدم نو رسیده مبارک مرضیه جون.اومدم
امیر مهدی و عمی
23 اردیبهشت 92 22:56
امیر مهدی و عمی
24 اردیبهشت 92 0:26
سلام مامانی خوب
میبینم که بیداری؟؟
خوبید؟


سلام عمه های گل.خوبین؟بیدار بودم و صفحه باز بود .هی به تاریخ تولد سیب کوچولو نگاه میکمنم(همون که پایین صفحه ست)هی ذوق میکنم
مامی امیرین
24 اردیبهشت 92 10:34
عزیزم امیدوارم که تا آخر از خاطرات شیرین این سیب سرخ کوچولو بنویسی...
همه ما همینیم همش منتظر بعد و بعدتریم.ولی وقتی به بعدی میریسم بینهایت دلمون برای قبلترها و کوچکتر بودنهاشون تنگ میشه.
ایشالا به سلامتی این هفته های آخرم سپری کنی و نی نی و تو با یه دنیا خوشحالی تو آغوشت بگیری.


ممنونم خانمی.انشاالله.واقعا خیلیییییی سخته آدم دل بکنه از این روزهای قشنگ مخصوصا اینکه همیشه حصرت استفاده نکردن ازشون تو دلش بمونه
زهره
24 اردیبهشت 92 11:09
عزیزم متن زیبات رو خوندم منم دقیقا همین حس رو دارم حالا که به روزای پایانی نزدیک می شم در عین خوشحالی یه غم عجیب تو دلم دارم البته همه می گن وقتی نی نی بیاد انقدر شیرینه که بودن در کنارشو با هیچی عوض نمی کنی .نی نیت کی میاد روی ماهشو ببینیم


سلام زهره جون.راستش زمان دقیق نمیشه گفت چون زایمانم طبیعی دوست دارم باشه ولی دکتر +سونوها نشون میده که تا 7 خرداد زمان دارم.یعنی دکتر میگه هفت خرداد نی نی باید به دنیا بیاد تا اون موقع.تا حالا که درد نداشتم.برام دعا کن
مامان آیهان کوچولو
24 اردیبهشت 92 16:55
الیسا جون حداکثر تا اومدن سیب خوردنی ما 2هفته مونده.



انشاالله هر چه زودتر بیادچه زود گذشت فریده جون.انشاالله شما هم به سلامتی زایمان کنی
مامان عاطفه
25 اردیبهشت 92 0:01
سلام عزیزم.انشالله هروقت موقعش شد به سلامتی زایمان کنی و کوچولو به دنیا بیاد.
مراقب خودت باش


سلام عاطفه ی گل و دوست داشتنی.ممنونم عزیزم.همچنین شما
مسیحا بانو
25 اردیبهشت 92 0:04
خوشحالم برات برای داشتن یه مرد مهربون و همراه


ممنونم مسیحا بانوی گلم
مامان راضیه
25 اردیبهشت 92 0:06
عزیزم خدا رو شکر که خوبی و اینقدر احساس خوشبختی می کنی
نگران روزهای کودکیت نباش چون دوباره باید با پسرت اون کاراو بازی ها ی کودکانه رو تکرار کنی و مطمئنم که خیلی بهتون خوش می گذره
از بابای سیب کوچولو هم تشکر می کنیم که اینقدر هوای دوست جون ما رو دارن
مراقب خودت باش منتظر خبرای خوب هستیم
بی خبرمون نذار
دوستت داریممممممممممممم

مراقب خودت باش


آخ گفتی راضیه جون.اینقدر دلم میخواد زودتر بیاد که حد نداره.ممنونم عزیزم.مثل همیشه ما رو با دنیا دنیا مهربونی خودت شرمنده کردی.فدای تو.چشم حتما.تا الان که خبری از این موش موشک نشده
امیر مهدی و عمی
25 اردیبهشت 92 14:30
سلام
مامانی خوبی از سیب کوچولو چه خبر؟
قصد اومدن نکرده؟
ای جونممممممم
ما که همش به فکرتونیم.


سلام عمه های گل.والله هنوز که خبری نیست.دعام کنید عمه های مهربون.کاش زودتر بیاد
شکوفه
25 اردیبهشت 92 15:17



مامان دانیال
25 اردیبهشت 92 23:43
سلام دوست ماه خودم واقعا راست میگی ها ما آدم ها قدر چیزایی رو که داریم نمیدونیم باید خدا رو هزار مرتبه شکر کنیم واقعا وقتی آدم مشکل یکی دیگه رو میبینه اون موقع میفهمه که چقدر خوشبختهمواظب خودت باش عزیزم قدر لحظه لحظه زندگیتو در کنار باباییه مهربون و سیب نازمون بدون دوستت دارم بووووس


سلام مامان دانی گل.ممنونم خانمی.محتاجیم به دعا.انشاالله همیشه تنتون سالم باشه و شاد و خوشبخت باشی در کنار دانی گل و همسری محترم.
امیر مهدی و عمی
26 اردیبهشت 92 12:19
سلام مامانی مهربون و دوست داشتنی امشب مارو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید
سیب کوچولو هم ببوسید
نازنین پسر دیگه بیا دلمون برات یک ذره شده


سلام عمه های گل.محتاجیم به دعاانشاالله حاجتتون برآورده بشه زیر پرچم آقا امام زمان باشید انشاالله
کاکل زری یا ناز پری
26 اردیبهشت 92 17:05
وایییییییییییییی عزیزمممممممممم به جرات بگممممممم که یکی از زیباترین نوشته های وبلاگت بودددددددد چه احساسات قشنگی دوستممممممممم باهات کاملا موافقمممممممممم با اینکه احساس می کنم زندگیم کامله ولی هر لحظه حسرت نداشتن چیزی رو می خورممم واین خیلی اشتباهه و می خوام با این قضیه مبارزه کنممممممم و امااااااااااا من بی صبرانههههههههههههههه منتظر دیدن روی ماه این سیب خوردنی اممممممممم

ممنونم هانیه جون.چشمات قشنگ میبینه.واقعا ما ادمها خیلی وقتها خیلی صحنه ها و لحظات قشنگ زندگیمون رو فدای چیزهایی میکنیم که منتظرشون هستیم یا نداریمشون و اینطوری هیچوقت احساس خوشبختی نمیکنیم.همیشه انگار خوشبختیمون کامل نیست و به اندازه ی طول تاریخ بشرییت داریم دنبال یه گمشده میگردیم.خیلی حیفه واقعا از دست دادن چیزهایی که داریم.ممنونم خانمی.خیلی دعام کن که زودی سیب کوچولو بیاد.
علامه کوچولو
26 اردیبهشت 92 19:07
از رسول اکرم(ص) روایت شده که فرمودند:

” از نخستین شب جمعه ی ماه رجب غفلت نکنید

چه آن شب را ملائکه “شب رغائب” نامند

و آنچنان است که چون ثلث شب بگذرد

در آسمانها و زمین ملکی باقی نمی ماند مگر اینکه

درکعبه و حول آن جمع می شوند

و خداوند به آنها خطاب فرموده ، گوید:

ای ملائکه ی من ! هرچه میخواهید از من بخواهید …

آنها گویند : پروردگارا !، حاجت ما این است

که روزه داران ماه رجب را بیامرزی .

خدای تبارک و تعالی فرماید : چنین کردم

و مناسبتر آن است که هرکس این خبر را بشنود

در این شب بر ملائکه درود بسیار بفرستد

اَللُمّ عَجِّلِ لِوَلیِکَ اُلفَرَج . ما رو هم از دعای خیر خودتون محروم نفرماییدالتماس دعا

ممنون مامان مهربون.دست گلت درد نکنه.ما رو از دعای خیرت فراموش نکن که خیلی محتاجیم.
امیر مهدی و عمی
27 اردیبهشت 92 23:26
سلام مامانی چه خبرا؟
نیومد سیب کوچولوی ما؟]


سلام عمه های گل.فعلا که خبری نشده
مامان آیهان کوچولو
28 اردیبهشت 92 8:45
الیسا جون خوبی؟سیب کوچولو خوبه؟
چه خبر همه چی روبه راهه؟
چند روزیه نیستی گفتم شاید سیب خوردنیمون عجله کرده زودتر اومده.


سلام فریده جون.خوبی؟؟ممنونم عزیزم.والله آقا هنوز تشریف فرما نشدننه انقباضی نه دل دردی.هیچ خبری نیست
مامان عاطفه
30 اردیبهشت 92 23:27
سلام مامانی.خوبی.سیب کوچولوی نااز چطوره؟
عزیزم خیلی به فکرتم،کی زایمان میکنی خانومی؟
انشالله زایمان راحتی داشته باشی...حتما تاقبل زایمان یه پست دیگه بذار،البته اگه میتونی...
خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم نوشته .: سیب کوچولو تا این لحظه ، 9 ماه و 0 روز و 23 ساعت و 26 دقیقه و 7 ثانیه تو دل مامانشه :
عزیزم خیلی نزدیک شدیسخت منتظر چهره ی ماه نازپسر هستم


سلامت باشی عاطفه جونم.مثل همیشه شرمنده م کردی با محبتت خواهرانشاالله تا 7 خرداد باید زایمان کنم وگرنه مجبور میشن اینداکشن(آمپول فشار)بزنن یا سزارین کنم.ممنونم خانمی
امیر مهدی و عمی
3 خرداد 92 12:01
رحمت حق آمدو قلب دوعالم منجلي شد



سيزده ماه رجب ميلاد مولايم علي شد



فلك پروانه اش - ملك ديوانه اش



سلاطين سائل - در كاشانه اش

سلام عمه های گل.عید شما هم مبارک
مامان ایمان
3 خرداد 92 15:36
اگر بدانی
چه کسی،کشتی زندگی را
از میان موج های سهمگین روزگار
به ساحل آرام رویاهایت
رسانده است؟
“پدرت” را می پرستی
روز پدر مبارک


ممنونم مامان ایمان جان.عید شما هم مبارک خانمی
امیر مهدی و عمی
4 خرداد 92 1:06
سلام مامانی گل پسری نیومد؟


سلام خواهر.والله چی بگم.هنوز هیچ خبری ازش نشده.دعام کنید