سیب سرخ کوچولوسیب سرخ کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات یک سیب سرخ خوردنی!

چله برون با اعمال شاقه

1392/4/29 3:28
نویسنده : رز بانو
7,918 بازدید
اشتراک گذاری

♥سیب سرخ کوچولو سلام♥                                                                                            

یک ماه و بیست روز از زمینی شدنت گذشت.تو تمام این مدت منتظر بودم.منتظر یه فرصت توپ که شما خواب باشی و ابر و باد و مه و خورشید و فلک جمعا دست به دست هم بدن تا بتونم بیام و برات بنویسم،اما.....

قسمت که نباشه  هیچ سیبی از درخت نمیفته.قسمت که نباشه تا لپ تاپ رو میگیرم دستم که برات بنویسم سر و کله ی عمو علی پیدا میشه و من گیر کرده در رودروایسی مجبور میشم دو دستی لپ تابم رو تقدیم کنم.قسمت که نباشه تا میام برات بنویسم و ب بسم الله رو بذارم مامان همسری میاد که چرا نشستی،حالا که حسام الدین خوابه فلان کار و فلان کار رو باید انجام بدی(البته بخاطر خودم میگن)،قسمت که نباشه شما از شب تا صبح یه کله گریه میکنی،شیر میخوری،بازی میکنی،بعدش دوباره گریه میکنی،دوباره شیر میخوری،بازم گریه میکنی،مادر همسری میاد که آرومت کنه(جالب اینجاست که تا مامان بزرگت میاد شما رو بغل میکنه،تو بغل میخندی و بازی میکنی و انگار نه انگار که تا یه دقیقه پیش داشتی گریه میکردی.و من و بابایی انگشت تعجب به دهان میماننیم که یهو چرا همچین شد آیا)خلاصه تا شما بخوابی ساعت 6 صبح شده که اصولا زمان خوبی برای نشستن پای نت نیست آن هم در انظار عمومی.قسمت که نباشه درست یک روز قبل از حمام چله برون شما لوله میترکه و دقیقا روز چله ی شما آب از شب تا صبح به دلیل تعمیرات قطع میشه و بازم قسمت که نباشه شب که میخوایم به سلامتی چله رو برون کنیم و بریم حمام آبگرمکن مشکل پیدا میکنه و مجبور میشیم تا فرداش صبر کنیم.و خلاصه قسمت خیلی چیز مهمیه.البته الان زوده بزرگ که بشی انشاالله با کاربردهای این کلمه بیشتر آشنا میشی پسرم.

 

و اما....و اما بریم سر اصل مطلب  

 

اول:اول اینکه شما هم مثل مامانیت باید دکتر عوض کنی.به پیشنهاد دوستم آن دکتر قدیمی خانواده ی بابایی رو با یه دکتر فوق تخصص اطفال عوض کردیم و خیلی هم خوشمان آمد و بسیار هم خوش به حالمان شد،زیرا دکتر جدیدت خوش اخلاقه و مثل دکتر قبلیت بچه رو روی ترازو پرتاب نمیکنه.به بچه ی 3هفته ای برای تنظیم خواب داروی خواب آور نمیده،و از همه مهمتر بابت موضوع کلیه ی شما خیالمون رو راحت کرد که چیز خیلی نگران کننده ای نیست و انشاالله یا حل میشه یا حلش میکنیم.گریه های بی ترمز شما رو هم خیلی جدی نگرفت و اطمینان داد که بیشتر کوچولوها اینطوری میشن.                                                              

دوم:من و بابایی یه عالمه شوکه شدیم وقتی دیدیم بعضی از لباسهات رفته رفته برات کوچولو شدن و سایزت تغییر کرده و یه عالمه ذوق مرگ میشیم وقتی لباسهای جدیدت رو تنت میکنیم.مخصوصا بادی لیموییت که شما رو شبیه یه زرد آلوی خوشمزه میکنه.عمه زینب هم با ذوق و شوق برات از بوتیک لباس میاره تا ما انتخاب کنیم.

سوم:تلویزون که روشن باشه به محض دیدنش چشمای نازت تا جایی که امکان داره گرد میشن و خیره میشی به این جعبه ی جادویی مخصوصا وقتی کارتون بذاریم.چند شب پیش من و شما با هم فیلم می دیدیم،بازیگر یک سطل رنگ روی سرش خالی کرد و رنگ صورتش بنفش شد،به محض دیدن این صحنه ترسیدی و آنچنان جیغی کشیدی که بابایی از خواب پرید(مضرات فیلم دیدن با نی نی).                                                                                

چهارم:کوچولو که بودیم،وقتی با خانواده میرفتیم مسافرت،مخصوصا وقتی با اتبوس میرفیم،دایی محمدت از لحظه ی حرکت تا زمانیکه به مقصد میرسیدیم چشم از شیشه ی جلوی اتوبوس بر نمیداشت،حالا خوابش میومد ها اما نمیوابید ازش میپرسیدم پس چرا نمیخوابی،با همون لحن کودکانه میگفت دارم راه رو نگاه میکنم و هرجی با دلیل و منطق براش توضیح میدادیم که جاده همش همین یه خط سفید روی آسفالته که تا بینهایت ادامه داره فایده نداشت و چشم از جاده برنمیداشت.این روزها با هم بیرون که میریم تا سوار ماشین میشیم یا میخوابی یا چشم از جاده برنمیداری.کلا گشت و گذار رو دوست داری و یک ساعت تمام هم که راه بریم خسته نمیشی و فقط با کنجکاوی اطرافت رو نگاه میکنی.

پنجم:جلوی آینه که میگیریمت،توی آینه به خودت و کسی که بغلت کرده خیره میشی و چشم بر نمیداری.

ششم.لالایی که بلد نیستم(اینجوری نگام نکن،خو تو اولین نی نی هستی که در کل زندگیم بغل کردم.باور کن)برات تاب تاب عباسی  رو که میخونم چشمات سنگین میشن و میخوابی.اینم بگم نگی چرا مامانی برام لالایی نمیخونه،تنها لالایی که بلدم گنجشک لالا آفتاب لالا هست که وقتی برات میخونم یا هنوز به بیت دومش نرسیده خودم خوابم میگیره و میخوابم یا اینقدر به این فکر میکنم که مهتاب لالا درسته یا آفتاب لالا که یادم میره ادامه ی لالایی رو بخونم و خودت خوابت میره. گاهی هم بعد از اینکه یک ساعت لالایی خوندم و خوابم برد چشمام رو باز میکنم میبینم بهم زل زدی اون لحظه دقیقه این شکلی میشم من:

هفتم:این روزها خلاق هم شدم،برات داستان اختراع میکنم اونهم چه داستانهایی.تصمیم کبری رو با لباس جدید پادشاه و لوبیای سحر آمیز قاطی میکنم،و برات تعریفشون میکنم.جالبه که خودم نمیدونم آخر این قصه چی میشه.راستشو بخوای هنوز بهش فکر نکردم.شاید مثل این سریالهای ترکی به قسمت 1577000000که برسه آخرش معلوم بشه. فعلا فکری برای سرانجامش نکردم و هنوز در دست احداثه

هشتم:با صداهایی مثل آغو،غ،و بوووووو با ما حرف میزنی،وقتی باهات حرف میزنیم دست و پاهات رو تند حرکت میدی و مارو شنگول و شادمان میکنی.

نهم:پرده ی اتاق،تلویزیون:تی شرت دختر عمه رضوانت که صورتیه:و ستاره های رنگی روی یخچال.اینها چیزهایی هستن که چشم ازشون بر نمیداری.

دهم:بسیار بسیار بغلی میباشی.وقتی دراز کشیدی روی تخت تا دستت رو میگیریم و میگیم علی کن خودت رو هل میدی بالا که بغلم کنین و تا بغلت میکنیم دست و پا میزنی که بلند شو من رو راه ببر و اگه بلند نشیم آنچنان جیغی در گوش مبارک میزنی که خودمون حساب کار دستمون میاد و اطاعت امر میکنیم.

یازدهم:به موعد واکسن دو ماهگیت نزدیک میشیم و روز به روز استرسم بیشتر میشه.از این میترسم که تب کنی چون نمیدونم موقع تبت چکار کنم و طاقت دیدن اشکات رو ندارم.

 دوازدهم:این روزها تمام مارکهای پوشک رو داریم امتحان میکنیم،از پنبه ریز و مای بیبی و کمرو گرفته تا کانفی و مولفیکس.هنوز هم نمیدونیم کدومشون از بقیه بهتره.  

 

 

                                                                                                                                            عکسهای قشنگت،لحظات زیبایی هستن که به لطف اختراعی به نام دوربین ثبت شدن تا برای همیشه یادگار این روزهای شیرین زندگیت باشن.روزهایی که قشنگن و تکرار نشدنی.

 

 داداشیم کوچولو که بود به بیرون رفتن میگفت تای تای بای بای.خودمم نمیدونم چه زبونیه.اولین تای تای بای بای میرزا حسام الدین که با بابایی و مامانی من رفتیم باغ رستوران معین.

 

           

 

 

 

انگشت خوشمزه ی سیب کوچولو


 

فرشته ی من در خواب ناز                                                                                          

                     

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

سودابه
27 تیر 92 2:31
رز بانوحالا نیمه پر لیوان دخمله
قسمت که باشه یه پسر خوب تو دوره کمبود مرد پیدا میشه عاشق شما!!!در حالی که خیلی از دخترا موندن بی شوهر
قسمت که باشه خدا با آدمه و نمیزاره حسرت بچه دار شدن رو بکشی یکی مثل گل پسرت رو میزاره تو بغلت
قسمت که باشه مادر شوهر آدم خوب در میاد و به بچه داری هم کمک میکنه.ها والله
به من سر بزن

به نکته ی مهمی اشاره کردی.خوشمان آمد.میخونمت.البتـــــــــــــه نکته مهمه اینجاست که کلا پسر+پدر+مادشوهر+خاندان شوهری کلا خوش شانس تشریف داشتن و قسمتشون خوب بوده که عروس دسته گلی مثل من گیرشون اومده.والله
بهار مامانه برسام
27 تیر 92 4:26
جونم عزیزم
خودت رو ناراحت نکن شاید حکمت قسمت های گاه ناخوشایند چیزی بوده که شما هنوز بهش پی نبردی
انشالله قدم نورسیدتون خیر باشه و همیشه دور هم خوش باشید و خوشبختی و آرامش قسمت زندگیتون باشه
سیب سرختون رو خدا حفظ کنه انشالله همیشه تنش سالم و دلش شاد و لبش خندون و روزیش بحد و اندازه و زندگیش زیبای زیبا باشه
در پناه خدا

سلام خانمی.ممنونم عزیزم.خدا برسام جون رو هم زیر سایه تون حفظ کنه.
مامان آیهان کوچولو
27 تیر 92 8:37
سلاااااااااااااااااممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم بالاخره اومدی
خوشگلمو یه بووووووووووووس گنده از طرف من بکن.


سلام فریده جون.مرسی خانمی.باورت میشه این اولین فرصت طلاییه که گیرم اومد و در خلال همین فرصت آقا حسام الدین چند بار بیدار شد و گریه کرد.مردم و زنده شدم تا تونستم آپ کنم
مامان دانیال
27 تیر 92 12:16
سلام به دوست گل خودم و یه خسته نباشی حسابی به خودت و باباییه مهربونالان اومدم وبت که باهات دعوا کنم و غرغر بزنم که چرا نمیای بنویسی و عکسای نفسم رو بزاری که با دیدن این همه نوشته ی باحال و عکسهای زیبا و خوردنی مواجه شدم و حسابی ذوق مرگ شدم منماشالا هزار ماشالا چه آقا شده پسرمون قند عسل شده پسرمون دورش بگردم قربون اون خندش برم منفدات بشم بلا میبینم حسابی مثل دانیال بغلی شدی .دانیالم وقتی مثل شما موچولو بود فقط میخواست بغل شه اونم بغل بابایی تا باباش از در میومد داخل شروع میکرد به جیغ زدن .فدات بشم که تو هم اینقد بلا شدی عسلکم خوشملکمآهااااا یادم رفت چهلمین روز شکفتنتو تبریک میگم عشق خاله ایشالا 40000000000ساله بشی زیر سایه ی مامان و بابای عزیز و مهربونتدر ضمن دوست ماهم بابت واکسن اصلا و ابدا نگران نباش گلم اولش یکم گریه میکنن بعدش آروم میشن فقط مواظب باش پاهاش یخ نکنه اگه امکانش هست قنداقش کن که کمتر پاهاشو تکون بده و کمتر دردش بیاد قطره استامینوفنم تا48ساعت بهش بده اگه تبش زیاد بود 4ساعت یکبار دوبرار وزنش مثلا اگه 5کیلو بود 10تا قطره بده بهش و اگه تبش زیاد نبود 6ساعت یکبار بده گلم .مواظب خودت و خوشمزه خاله باش ببخشید گلم خیلی حرف زدم میبوسمتون


یک دنیا ممنونم محبوبه جون عزیزم.همراه همیشگی ما خیلی ممنون که بهمون سر میزنی.واقعا نگران این واکسنشم چون میگن خیلی اذییت میشن بعدش این آقا همین الانشم زیاد گریه میکنه چه برسه به بعداز واکسن.یه دنیا ممنون برای راهنماییت خانمی.
زهره مامان بارسین
27 تیر 92 13:06
ای جوووووووووووووووونم خدا رو شکر که حالت خوبه قند عسل ماشا... چه بزرگ شدی خاله قربونت . رز عزیزم در مورد پوشک من مولفیکس و پمپرز رو پیشنهاد می کنم که واقعا عالین کامفی یه مقدار خشکه مای بیبی هم خوب نیست معمولا نم پس می ده اگه حسام کوچولو حساسیت نداشته باشه مولفیکس عالیه از طرف من حسابی بوسش کن


ممنونم زهره جون.لطف داری خانمی.وای آره این مای بیبی همش کار میتراشه برام بخدا.همش پس میده.باید هر ساعت عوضش کنی.ولی مولفیکس خیلی خوبه واقعا باهات موافقم در مقایسه با این،کانفی خیلی خشکه.این بهتره مخصوصا جای چسبش.ممنونم خانمی.
امیر مهدی و عمی
27 تیر 92 13:59
سلام مامانی
خسته نباشی
چشممون روشن که پست گذاشتی
ماشااله به این فرشته نازنین و خوشگلتون خدا حفظش کنه
دلمون براتون تنگیده بود



ممنونم عمی های نازنین.خدا شما و سید جون رو هم حفظ کنه الهی.
زندایی کیان
28 تیر 92 0:50
سلام بر رز بانویه گرامی
نی نی مون خیلی بزرگ و خوشگل شده ماشاا...



ممنونم ندا جونم.لطف داری عزیزم.چشمات خوشکل میبینه.انشاالله به زودی نی نی شما بیاد و روی ماهش رو ببینیم.
رضوان مامان رادین
28 تیر 92 2:23
سلام عزیزم...ممنون که به ما سر زدید...
اگه فرشته کوچولو پستونک نمیگیره ولش کن که بعداااا کلیییییییی باید اذیت بشی تا از سرش در بیاری....بازم بهم سر بزن...لینکتون میکنم...جوجه کوچولو را ببوس...خدا حفظش کنه..ماشاا.....در مورد پوشکم...من مولفیکس استفاده میکردم...راضی بودم ازش


ممنونم رضوان جان.آره حتی شیشه هم نمیگیره.یعنی بخوام جایی برم نمیتونم.اسیر شدم.اگه گریه کنه و شیر بخواد فقط شیر خودم رو میخوره وگرنه شیشه بذاری دهنش پس میزنه متاسفانه.ممنونم واسه پوشک.براش گرفتم.بهتر از بقیه پوشکهاست.مخصوصا جای چسبش.
کاکل زری یا ناز پری
28 تیر 92 12:15
سلام عزیزمممممممممم وایییییییی مثل برق و باد میگذره میبینی تو رو خدااااااااا یهو دیدی با نوه ات سرگرمی درمورد واکسن نگران نباش عزیزم تجربه میگه از 48یا 24 ساعت قبلش هر 8 ساعت استامینوفینو شروع کنی با یه تب خفیف همه چیز حل میشه در مورد پوشک هم ماما رو امتحان کن خیلی ها راضی اند.راستی از راهنمایی هات ممنونمممممممممممم محتاج دعاتمممممممممممم خاطره زایمان هم دوست دارم برامون بنویسیییییییییی


وای یه دنیا ممنون هانیه جان.اینقدر استرس این واکسنشو دارم که نگو.میگن بعدش بد تب میکنه.راجع به پوشک ممنونم.اان دارم براش مولفیکس میزنم خیلی خوبه فقط امیدوارم نسوزه.راجع به خاطره ی زایمان چشم حتما مینویسم.
مامان ازاده
28 تیر 92 17:25
الیسا جون ماشالا هزار ماشالا بزرگ شده دیگه-واقعن یه سیب خوردنی شده-دوست داشتم پیشم بود و می بوسیدمش


ممنونم آزاده جون.عزیزم لطف داری.
مامان راضیه
31 تیر 92 0:17
سلام عزیزم
خدا می دونه چقدر خوشحال شدم دیدم پست جدید گذاشتی
عزیزم روزای اولی خیلی واسه آدم سخت میگذره چه خونه خودت باشی چه خونه کس دیگه
خدا رو شکر که نیرو کمکی داری اگه دست تنها بودی خیلی اذیت می شدی
حالا یه حرفایی هم این میون زده میشه یا رفتاری که دوست نداری ولی به قول معروف کچلی و بذار جای آوازش و از این نعمت نهایت استفاده رو بکن
درمورد پوشک منم مولفیکس استفاده می کنم و خیلی هم راضی ام ولی اگه پوشک مرسی پیدا کردی خیلی بهتر از مولفیکس بود الان اینجا سایز 3 که واسه کیان خوبه خیلی کم پیدا میشه !
در مورد واکسن هم نگران نباش به توصیه های پزشکش عمل کنی ایشالا ناراحتی نمی کشه و تب نمیکنه استامینوفن و سر ساعت بهش بده روز اول کمپرس سرد روز اول و کمپرس گرم روزهای بعدی هم استفاده کن ایشالا اذیت نمیشه!
خاطرات و نوشتی مارو هم بردی به روزای کودکی فسقلی هامون دستت درد نکنه عزیزم
بازی هایی هم که باهاش می کنی خیلی خوبه پسر بسیار باهوشی خواهد شد آقا حسام الدین ما
عکسا هم که فوق العاده شده اینقدر ذوق کردم که نگو قربونش برم هزار ماشالا چقدر بزرگ شده پیداست مامان خوبی بودی و خوب بهش رسیدی عکس آخر و عاشقتش شدم چقدر این رنگ بهش میاد و چقدر رنگ چشماش خوشگله کاش همین رنگی بمونه البته کیان این رنگی بود الان قهوه ای شده قربونش برم
ببوسش قندعسلمونو
مراقب خودتم باش عزیزم به بابایی هم سلام برسون از طرف ما


سلــــــــام دوست خوبم.ممنونم خانمی.مثل همیشه شرمنده ی لطف بیکرانت هستم.آره واقعا این نیرو کمکی اگه نبود خیلی سخت میگذشت مخصوصا اینکه اینجا تنهام مادرم اینا نیستن و تجربه ی اولم هم هست و تازه جالبیش اینجاست که حسام الدین اولین نوزادی هست که در کل این 23سال بغل گرفتم.تا این حد بچه ندیده هستم منممنونم راضیه جون برای توضیحت.کمک بزرگی بود.مخصوصا قسمت پوشکش.چون الان میبینم قرمز میشه کمی زود به زود عوضش میکنم.مولفیکس پوشک خوبیه.نمیخوام عوضش کنم به هیچ قیمتی.برای همین زود به زود دارم عوضش میکنم تا اگرم حساسه نسوزه.وااای منم همیشه این دغدغه رو دارم که رنگ چشماش عوض نشه هر چند قهوه ای هم فوق العاده ست ولی این رنگ هم خیلی بهش میاد.دیدی تورو خدا چطوری میخندهاین خنده ها البته فقط برای باباشه ها.گریه هاش برای منه
مامان راضیه
31 تیر 92 0:18
راستی الیسا جون برات مواردی که خواسته بودی و خصوصی گذاشتم به دستت رسید ؟!


رسید دستم گلم.ممنون

مامان ترنم کوچولو
1 مرداد 92 13:31
ای جون ماشالله خدا حفظش کنه
قسمته دیگه چه میشه کرد!!!!!!
ای خدا دلم خواست اون روزا رو تا میتونی از لحظه لحظه هاش لذت ببر سخته خیلی هم سخته ولی شیریییییین
در مورد تب واکسن هم نکران نباش همونجا توصیه های لازم رو بهت میکنن و چارش استامینوفنه هست قبل رفتن بهش بده بعدش هر 4 یا 6 ساعته خودشون بهت میگن
من برا ترنم از اول تا همین حالا مولفیکس گرفتم و راضیم البته این به خود بچه هم بستگی داره بعصیا پوستشون به بعضی موادش حساست میکنه و قرمز میشه
من تعریف پمپرز رو برا نوزادی زیاد شنیده بودم ولی خوشم نیومد از اینکه گلاب به روت وقتی پر میشد خیلی آویزون میشد و حالمو بد میکرد چون جنس ماده چاذبش متفاوته
سعی کن زودتر به نتیجه برسی و یهو ازش زیاد بخر چون قیمتا هر روز تغییر میکنه(در حد 2-3 بسته بزرگ چون به زودی سایز پوشکش هم تغییر خواهد یافت)
راستی تو اطرافیان دیدم از :هاگیز " هم رصایت داشتن.
وای چقد تایپیدم .امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم

ممنونم مامان ترنم مهربون.دست گلتم درد نکنه که برامون کامل توضیح دادی.من مولفیکس زدم براش.خیلی راضی هستم.اولش کمی میسوخت اما الان زود به زود عوضش میکنم خدا رو شکر بهتره.برای واکسن هم یه دنیا ممنون که توضیح دادی.انشاالله به خیر و خوشی بگذرههاگیز ندیدم اینجا.اما مولفیکس رو اینجا همه میبرن و راضی هستن خیلی.خدا کنه دلیل گریه های حسام الدین پوشکش نباشهچون واقعا پوشکش حرف نداره.حیفم میاد چیز دیگه ای پاش کنم.خوب شد گفتی پنپرز بده چون می خواستم اگه از مولفیکس سوخت براش پنپرز بزنم.ممنونم خانمی.کمک خیلی بزرگی کردی.
مامان آوينا
9 مرداد 92 11:11
ماشالا عزيزم عكسات خيلي خوشگلن خيلي ناز و خوردني شدي


ممنون عزیزم
مرجان مامان پریساجون
11 مرداد 92 9:01
ماشاله بزرگ شده...خداحفظش کنه


ممنون خاله جون