سیب سرخ کوچولوسیب سرخ کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات یک سیب سرخ خوردنی!

سفر به مشهد

سلام دوستان عزیز من و حسام کوچولو 2 3 روزی هست قسمت شد واسه دیدن خانوادم قصد سفر کردیم و آقا امام رضا طلبیدمون اومدیم مشهد. دسترسی فعلا به اینترنت ندارم.احتمالا 1 ماهی بمونم.برگشتم آپ میکنم. بجا همگی نایب الزیارم انشا... بوس واسه همگی
15 مرداد 1392

برای پدر

یک ماه و بیست و شش روز و ده ساعت و شانزده دقیقه و بیست ثانیه است که پدر شده. پدر: یک ماه و بیست و شش روز و ده ساعت از عمر این دیدار میگذره.دیدار پدر و پسر.از لحظه ای که در آغوشش چشم باز کردی.از لحظه ای که در گوشت نجوای اذان را زمزمه کرد و کامت را صلوات کنان با آب زمزم برداشت.از همان لحظه های اول این دیدار،عاشقت شد.                      از همان لحظه های اول،مهرت به دلش نشت و دیدمش که یک دل نه صـــــــــــــــــــد دل عاشقت شد.زیباترین تجربه ی زندگیش و اولین فرزندش هستی.منتظرت بود.تمام این 9ماه و شاید خیلـــــی فبل تر ها.قبل تر هایی که من و تو از آن بی خبریم.    ...
2 مرداد 1392

چله برون با اعمال شاقه

♥سیب سرخ کوچولو سلام♥                                                                                             یک ماه و بیست روز از زمینی شدنت گذشت.تو تمام این مدت منتظر بودم.منتظر یه فرصت توپ که شما خواب باشی و ابر و باد و مه و خورشید و فلک جمعا دست به دست هم بدن تا بتونم بیام و برات بنویسم،اما..... قسمت که نباشه  هیچ سیبی از درخت نمیفته.قسمت که نباشه تا لپ تاپ رو میگیرم دستم که...
29 تير 1392

یک ماه سیب

  فرشته ی نازم،شکوفه ی بهار نارنجم،سیب سرخ زندگیم سلام   الان که دارم این متن رو برات مینویسم یک ماه و دو روز از لحظه ی قشنگ زمینی شدنت میگذره.حتی فکرش رو نمیکردم با اومدنت اینقدر دنیام و لحظه هام رو پر کنی که نتونم وبلاگت رو به روز کنم(همین الان که دارم برات مینویسم شما داری قر میزنی و بابایی داره برات لالایی اختراع میکنه که شما بخوابی و انصافا هم باید بگم تو این کار موفقه چون شما آروم گرفتی تو آغوشش و مثل فرشته ها خوابیدی). خوب کجا بودیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آها داشتیم از زمینی شدن شما میگفتیم.یک ماه و دو روزه که تمام لحظه هامون بوی سیب سرخ گرفتن.شب و روزمون با شما و به عشق شما میگذره.شیرینترین روزهای زندگیمون رو داریم...
7 تير 1392

مامان نوشت

فرشته ی قشنگم سلام                                                                                                   نمیدونم چرا هنوزم گاهی دوست دارم سیب کوچولو صدات کنم.....پس سیب سرخ زندگی من سلام. الان که دارم برات مینویسم چشمای قشنگت رو بستی و فقط هر چند دقیقه یک بار لبخند قشنگی  روی لبهات نقش میبنده.لبخندی که من و بابایی حاضریم دار و ندارمون رو فداش کنیم تا همیشه روی ...
23 خرداد 1392

سیب کوچولو ، آقا حسام الدین نامگذاری شد.

سلام بالاخره به مبارکی و میمنت سیب کوچولو رو آقا حسام الدین نامگذاری کردیم.از طرف خودم و مامان آقا حسام الدین ازهمه خاله های محترم و دوست داشتنی که در طول دوران بارداری صمیمانه کنارمون بودن و با دعاهای خیرشون سلامتی و عافیت رو برامون به ارمغان آوردن خیلی خیلی سپاسگذاریم.  حسام الدین ما اینروزا همه رو مشغول خودش کرده و فرصت سرخاروندن بهمون نداده.احساسی که بهش داریم واقعا قابل وصف نیست.خدا قسمت همه زوجها کنه تا درک این حس نصیبشون بشه. جا داره همین جا دستان همسر عزیزم مادر آقا حسام الدین رو بخاطر 9ماه اذیت و آزارهای شیرین دوران بارداری ببوسم و از خدا براشون باشکوهترین مقامات اهل بهشت رو خواستارم که براست...
10 خرداد 1392